چنین گفت اشعیا
همه همواره میدانستند که مردم به طایفههایی تعلق دارند و دور از طایفهی خود خوشبخت نیستند. این سخن نویی نیست. اما تا آنجا که من میدانم "هِردر" نخستین کسی بود که این را گفت؛ تعلق به جامعه نیازی اساسی است... میگفت: تعلق بدین معناست که دیگران سخن تو را – بیآنکه لزومی به توضیح و تفصیل باشد – درک کنند؛ و اینکه حرکات و واژهها، و هر آنچه در مقولهی ارتباطات است، بدون دخالت اعضای جامعه، خود به خود دریافته شود... "هردر" عقیده داشت زبان، عادات، حرکات و واکنشهای غریزی است که اتحاد، همبستگی، دیدگاهها، فرهنگها و کلیتهای اجتماعی متمایز ما را میسازند. راه و رسمی که فردی پرتغالی در خوردن، نوشیدن، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست دارد و نیز قوانین آنها، مذهبشان، زبان آنها و هر آنچه نوعن پرتغالی میخوانیم، دارای الگوی خاصی است. ممکن است برداشت پرتغالی از قانون یا تاریخ با برداشت آلمانی از این مقولات به یکدیگر شبیه باشد، اما در پایه و اساس متفاوت باقی میماند. به رغم شباهتها بازهم پرتغالی در کشور آلمان احساس آسایش تام ندارد و احساس دوری از وطن همچنان باقی است... یکبار دوستی از اهالی بالکان که مدت چهل سال در انگلستان زندگی میکرد به من گفت: «تنهایی به این معنا نیست که دور از دیگران زندگی کنی، بلکه به این معناست که آنچه میگویی درک نکنند.» اظهار نظر بسیار هوشمندانهای است.
رامین جهانبگلو – درجستوجوی آزادی – گفتوگو با آیزایا برلین – ترجمهی خجسته کیا – نشر نی